دلنوشته

شعر و داستان و دلنوشته

دلنوشته

شعر و داستان و دلنوشته

مِه اَگَردُم بی نِشوُنَه

پِی اُن نِشوُنِ خونَه

آخَرِش پِیدا اَبوتِن

یه روزی نِشونِ خونَه

اسفند رنگی نمیخوام

من عشق سنگی نمیخوام

یه قلب ساده کافیه

من که 2رنگی نمیخوام

اسفند رنگی نمیخوام

من عشق سنگی نمیخوام

یه قلب ساده کافیه

من که 2رنگی نمیخوام

حس خوبم مال تو

همه وجودم مال تو

دنیای تو که کوچیکه

دنیای من هم مال تو

ساکت مَبَش دلُم اَگِنت

خندَه بُکُن تا شاد بَشیم

ایی روزا که شَوا بِرِد

بِی چِه دِلُم بِی تو نَگِنت

فرار از یار

دلت اگه تو فکر یاره

چرا اون پاش به فراره

آخه گفته بود میمونه

ولی اون چاره نداره

مگه این حرف حسابه

که بگی چاره نداره

میدونی اون دلی داره

که همش توی فراره

میخوای عاشقت بمونه

آره این حرف حسابه

ولی اون دوست نداره

واسه این پاش به فراره

چرا این حرف حسابه؟

که دلم تو فکر یاره

پس چرا لحظه دیدار

اون همش توی فراره

از نگاه من گریزون

ولی میگه پیش یاره

کی میگه حرفش حسابه؟

صبح تا شب توی فراره



(ضرغام)